دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

اول هفته....پرانرژی

شب همگی بخیر عجب آدمیم من اون روزی که فکرکردیم مشکل در رفتگی دنبالچه دارم رفتیم پیش شکسته بند قبلش دوتا قرص ضدبارداری خوردم تا پ قطع بشه از بدبختی درست همزمان شده بود پ و درد بنده حالا باید دیروز عصر تموم میشدم و تابه الان هنوز لک بینی دارم و هنوز اقدامی برای نی نی نداشتیم فردا انشالله اگه عمری باقی باشه قراره یکم  به خونه صفا بدم و خلاصه اینکه میخوام برقی کار کنم و سه روزه نهایتا 4روزه کارامو تموم کنم و روحیه مو بسازم چقد حالم خوبه خـــــــــدایا امروز مثلا جمعه بود اما کلا خونه بودم...روزهایی که شوشو خسته ست همش بیرونیم اما امروز پامو بیرون نذاشتم فقط وقتی زلزله اومد چن دیقه واستادم دم در فردا انشالله اگه بتونم دوتا ات...
5 مهر 1392

وای زلزله...

سلام روز آدینه ی همگی بخیر دوستان نی نی نازم سلام چطوری ملوسکم؟ وای خدا جونم چقد خطرناک بچه ها زلزله باهمسری نشسته بودیم درد دل میکردیم...راجع به آینده میگفتیم...بعدش همسرم طبق عادت دیرینه پاشد رفت سمت آکواریوم قبلش ماهی هارو یه صفا داده بود نشسته بود و باهاشون ور میرفت که یهو دیدیم آکواریوم رو کمدش داره وول میخوره...شوشو فکر کرده بود منم که میزو تکون میدم هرچند حتی اگه تکونم میدادم تکون نمیخورد یهو که سرمون رو بلند کردیم دیدیم بله آکواریوم داره میلرزه و بعد لوستر رو دیدیم همه چی تکون میخورد وای خداجونم چقد ترسیدم تا نیم ساعت دستام میلرزیدو نمیدونم چرا از اون لحظه بع بعد شکم درد گرفتم الانم حتی یه کوچولو درد دارم......
5 مهر 1392

عجب!!!

درود بر مادران فداکار و مهربون نی نی وبلاگی شب همگی بخیر.... من که هنوز خوابم نمیاد شوشو تشریف بردن بخوابن و بنده یکم بی خوابی زده به کلم نشستم ومشغولم یه ساعتی میشه از خونه باباایرج اومدیم شام مهمون بابایی بودیم برا پیتزا اومدم بدو بدو رفتم حموم و تامن بیام شوشو بس که خسته بود لالاکرده بود______پاک پاکم_____ دوستان یه تصمیمی گرفتم ...ازاین به بعد میخوام هرچندتایکی از پستام راجع به مادرشوهر خواهرشوهر و جاریم باشه ...خدایی طرفدار زیاد داره این بحثا دروغ میگم بگین دیگه امروز بهتره بگم الان بدجوری شــــــــــــــــارژم امروز صبح که از خواب بیدارشدم آماده شدم رفتم خونه خاله که از دیروز هماهنگ شده بودیم با مامان خالم ی...
5 مهر 1392

از سر لجبازی...

بنده و مهربان همسرمیخوایم اماده بشیم که بریم خونه مادرشوهر مــــــــــــهربان البته همسرم فعلانشستن دارن حریم سلطان تماشا میکنن و بنده هم میخوام مشغول لاک زدن بشم... از اونجایی که میدونم دوس ندارن من لاک بزنم نمیدونم یه جورایی لجبازیم گل کرده یادمه یه بار من دومین لاک بعد عروسیمو خریده بودم خواهر شوهر مهربانم گفت الناز توام هر روز یه رنگ لاک میزنی میخوای چیکار.... یا یه بار که بعد از عمری داشتن نماز میخوندن گفت خداروشکر من که پشت سرکسی حرف نمیزنم (منظورش جاریم)و لاک نمیزنم(منظورش من بود) پس نماز بخونم بهتره یه جورایی بعدش بهم برخورد الان میرم لاک بزنم حاضرشم که با همسرجون بریم یکی دوساعت بشینیم وبعدش بریم بیرون ...
3 مهر 1392

رویای من روحت شاد

سلام دوست جونام خوبین همگی؟میگم چه خوب که این نی نی وبلاگ هستا و الا من یکی میموندم تواین تنهایی... دیروز همش فکرم مشغول دوست خدابیامرزم رویای عزیزم بود ... سال اول دانشگا یه دختری بود تو کلاس  درس عمومی مون به اسم رویا نمیدونم چرا یکی دوبار تو سالن یا حیاط باهم روبرو اومدیم یه لبخند عمیق بهم زدیم و رد شدیم انگار که چندین سال بود همو میشناختیم بعدش درحد سلام و احوالپرسی و بده بستون جزوه باهم رابطه گذاشتیم  دختر قدکوتاه و یکم پر و بانمکی بود ندیده بودم آرایش کنه  خیلی ساده اما یه جورایی جذاب بود البته سنش از ما بیشتر بود من اون موقع بعد از پیش دانشگاهی بلافاصله دانشگاه رفته بودم اما رویا یه چن سال بعد از خونه ...
3 مهر 1392

اینم از امروز ما

سلام به همگی                                      سلام به نی نی نداشتم ولی میدونم خیلی زود میاد پیش مامان و باباییش عزیزم مامانی حالش یکم فقط یکم بهتر شده هنوز تونشستن و پاشدن مشکل دارم و دارو گیاهیه که خانمه بهم داده بود رو جایی که اذیتم میکنه میزنم و یه کوچولو بهترم امرز صبح ساعت 8:30بابا ایرجم زنگ زد  و حالمو پرسید و گوشی رو داد مامانیم...بعد باز خوابیدم دوباره ساعت 10دقیقه به 9بودکه باباجون زنگ زدگفت 20دقیقه ای مامانت رو میارم خونه...
2 مهر 1392

بازم دلم گرفته ...

                                                                                               بــــــــــــــــازم دلم گرفته             گریم اختیاری نیس               ...
2 مهر 1392